×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

جشنها و ایینهای ایرانی

سانسور نوشت های حمیدرضا هندی 2

 باران که می آید...

باران که می آید 

تا بجنبی, آب پاکی می ریزد روی تقدیرت 

عشق دارد 

از آن درو ها سلانه سلانه 

با همه بار بندیلش 

می آید تا سرک بکشد لابه لای زندگیت

چشم به هم بزنی 

هوایی ات می کند 

انار نه انگار 

خواستی از روزگار محوش کنی 

تبعیدش کردی ناکجا آباد 

اما 

درست اولین قطره که ببارد 

بر میگردد 

عین بختک خودش را می اندازد روی روزهایت 

دل هم سنگ رو یخت می کند 

دوباره عاشق می شوی 

زیر باران 

می رقصی 

می رقصی 

می رقصی

...

باران که می آید 

دل دیگر سربه راه نیست ...

تقصیر ما نبود !

منتظر نوازش پتک بعد می مانی

چه کوله بار هراسیده ای

شانه های شکسته ات را به دوش می کشد !

را که می افتی

خاطره ی خلوت کردن ها را

خط می زنی

تا در مقابل نابرابری با فریب های عاشقی تلف شوند..


- قندیل می بندد گریه مردی

روی شاخه لهیده ی غرور ...!

کجای این داستان دلداده گی دلگیر شدی

که پاییز ستاره های نقره ای را

به خواب گودال های بی بهار می کشی ؟

تقصیر ما نبود !

دوزیستی قائده ی جانوری بود !

پرواز

گفتی" دوستت دارم " و من ....


به خیابان رفتم...


فضای اتاق ..


برای پرواز..


کافی نبود...


تکرار...


امشب تمام حوصله ام را


در یک کلام کوچک


در تو خلاصه کردم:


ای کاش می شد


یک بار


تنها همین یک بار


تکرار می شدی !


تکرار...


می روم از یادها ... خاطره ها..

از یاد می روم

و اعتماد می کنم به دستهای باد

حالا که رفتنی شده ام ،

بگذار در آغوش باد فرو روم

تا او زودتر مرا از خاطره ها برباید !

تا زودتر مرا از تن یادهای خاکستری بشوید

مرا با خود ببر

و ریشه ی هستی ام

در سرزمینی دروتر بکارد !

سرزمینی که نه یادی دارد

و نه باد رهگذری در آن زوزه می کشد !

دل می دهم به رفتن

بگذار من از هیاهوی خاطره های ناپاک رانده شوم

می خواهم میان نفس های باد ،

خاطره بر دوش خودم را نفس بکشم..!

از انزوا تا

بی اعتباری تئوری عشق پیش می روی
در خود می خزی تا تنهایی ات را
از معشوق های سر راهی پس بگیری..

درست شبیه جنگلی
که بیش از درخت
به تنها کلبه متروکه اش می نازد..،
دیگر
صدای وحش هیچ رویایی
دلت را هوایی صیاد نمی کند..
دیگر
از هیچ حوایی
انتظار سیب نداری

آری..
شروود گاهی اتاقی می شود که
به جای رابین هود..
شاعری را در خودش پناه می دهد
که دیگر هیچ شعری
را با عشق روبرو نمی کند..
و هیچ معشوقی را به ناف واژه نمی بندد..

برایت قهوه می ریزم 

کمی شیر 

دو قاشق شکر
می گذارم جلویت روی میز
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت
قیافه ی جدی به خودم می گیرم 

و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است می گویم
قهوه ات سرد می شود
هر کجا که هستی 

زودتر بیا خانه 



و همانطور می نشینم تا یکروز بیایی
....


وقتی حتی نبودن آدم ها برایت قشنگ می شود...

چشم بسته به خیال تنه ات می چسبم


شبیه یک کوالا

که بی درخت , یک پای موجودیتش می لنگد

تنها


بی پناه بی رویا


در آرزوی درک تخت خوابی مانده ام

که هر شب , از حفظ , مرا می خواباند..


نه ...

لالایی های دیازپام , گناه تو نیست


برای من

که در فکرم , همیشه

تنم , شکل آغوش تو را می گیرد,


نمی ارزد از تخت , چیزی بیشتر از خوابش بفهمم...


گیج خواب ...


چشم هایم تو را دو تا می بینند..


خیانت به هر کدامتان ,, در من نمی گنجد..


بیایید پشت پلکهای من..


با هم کنار می آییم...

قرص های خسته اعصاب

چند ثانیه مانده به فروپاشی..

به وقت جاری شدن صیغه ی طلاق تو

از رویاهای زنی تمام قصه ات بد بود..

اما با این همه ,

تمام بغض هایش را با احتیاط فرو می خورد

که شکستنی است..


شبیه حس سرانگشت بر بدن بی رمقم..,

این بار اما کمی غمگین تر

مچاله می شوم

در خود ارضایی خاطراتی وحشی ..

دو دو می زنم

بین به خاطر سپردن .. یا به خاطره ها سپردن ..

باور می کنم که خاطره برای عذاب است..

باور می کنم که ..


و می شمارم

این چندمین شب است که خوابم نبرده است

این چندمین شب است که سمت بوسه نرفته است

این چندمین شب است که..



تو غرور خاطرات را بر هم میزنی و

من شانه بالا می اندازم

برای مردهایپشت در مانده ای که حتی

رسمیت خاطرات تو را هم ندارند..

و فکر می کنم

به غم آنهایی که هنوز مرا به دست نیاورده اند..

از دست داده اند..

می خندم

خنده ای جنون آمیز..

که من تو را به دست آوردم

و تو را من , به دست خاطرات دادی


آغاز کن مرا

.

.

زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار

زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

گذشت آن زمان کهنه دیدار


رفت آن دقیقه های پر هیاهو


رفت آن حس دیدار


شکست آن لحظه زیبا


سکوت .. سکوت .. سکوت .. و تو ..


چه ساده گذشتی از این همه احساس..


و من ...


سکوت .. سکوت .. سکوت ...


درد های من روشن است..،

خودت را در سرنگ ها بریز

و سر ساعت

در من تزریق شو..

بگذار

هیچ وقت نفهمم

که من

معتاد مسکنی شده ام

که همیشه به روی دردهای من می آوری..

و تمام دردی که می کشم

از خماری مخدری است

که بوی تو را می دهد..
.
.
.
.
دردهای من روشن است

اگر فرصت کردی

خودت را زیر زبان من بگذار

تا تسکین از سر مساوات

میان دردهایم تقسیم شود...

جمعه 3 خرداد 1392 - 12:26:13 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

9263 بازدید

1 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

16 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements